دارای آرزوهای بیهوده، کسی که بیهوده به چیزی طمع می بندد، برای مثال نه من خامطمع عشق تو می ورزم و بس / که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست (سعدی۲ - ۳۶۳)
دارای آرزوهای بیهوده، کسی که بیهوده به چیزی طمع می بندد، برای مِثال نه من خامطمع عشق تو می ورزم و بس / که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست (سعدی۲ - ۳۶۳)
کسی که دارای آرزوی بیهوده و باطل باشد. (ناظم الاطباء). آنکه او را طمع خام است. نعت است مر کسی را که صاحب طمع خام باشد: یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی کلنگی گوید، یکی چه خوزیخوار. کمال الدین اسماعیل. نه من خام طمع عشق تو ورزیدم و بس که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست. سعدی (طیبات). جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم. سعدی. زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات ای دل خام طمع این هوس از یاد ببر. حافظ
کسی که دارای آرزوی بیهوده و باطل باشد. (ناظم الاطباء). آنکه او را طمع خام است. نعت است مر کسی را که صاحب طمع خام باشد: یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی کلنگی گوید، یکی چه خوزیخوار. کمال الدین اسماعیل. نه من خام طمع عشق تو ورزیدم و بس که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست. سعدی (طیبات). جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم. سعدی. زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات ای دل خام طمع این هوس از یاد ببر. حافظ
آنکه دارای طبیعتی بخشنده و سخی است. کریم نهاد. (فرهنگ فارسی معین) : آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و فضل خود دارد. ناصرخسرو. تویی معاینه در مهتری ومثل تو نیست کریم طبع و رهی پرور و سخاگستر. سوزنی
آنکه دارای طبیعتی بخشنده و سخی است. کریم نهاد. (فرهنگ فارسی معین) : آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و فضل خود دارد. ناصرخسرو. تویی معاینه در مهتری ومثل تو نیست کریم طبع و رهی پرور و سخاگستر. سوزنی
نادانی. ناآزمودگی. ناپختگی. (ناظم الاطباء). عمل خام طبع: به ارسلان خان شکایت نامه ای نبشت و در این خام طبعی. (تاریخ بیهقی). نه نیز آتشی کز سر خام طبعی غذا کم پزی گر غذائی نیابی. خاقانی
نادانی. ناآزمودگی. ناپختگی. (ناظم الاطباء). عمل خام طبع: به ارسلان خان شکایت نامه ای نبشت و در این خام طبعی. (تاریخ بیهقی). نه نیز آتشی کز سر خام طبعی غذا کم پزی گر غذائی نیابی. خاقانی
پاک سرشت. پاک نهاد: خواجۀ سیّد ستوده هنر خواجۀ پاک طبع پاکنژاد. فرخی. ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی ای پاک اصل ای پاکرای ای پاک طبع ای پاکدین. فرخی
پاک سرشت. پاک نهاد: خواجۀ سیّد ستوده هنر خواجۀ پاک طبع پاکنژاد. فرخی. ای نیکنام ای نیکخوی ای نیکدل ای نیکروی ای پاک اصل ای پاکرای ای پاک طبع ای پاکدین. فرخی
آنکه خیالات فاسد داشته باشد. (آنندراج). ابله. احمق. نادان. کودن. (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی راکه صاحب خیالات فاسد است. صاحب طبع خام: خام طبع است آنکه میگوید بچنگ و کف مگیر زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را. سوزنی. باز خانان خام طبع کنند مال میراث یافته تبذیر. خاقانی. آتش اندر پختگان افتاد و سوخت خام طبعان همچنان افسرده اند. سعدی (طیبات)
آنکه خیالات فاسد داشته باشد. (آنندراج). ابله. احمق. نادان. کودن. (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی راکه صاحب خیالات فاسد است. صاحب طبع خام: خام طبع است آنکه میگوید بچنگ و کف مگیر زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را. سوزنی. باز خانان خام طبع کنند مال میراث یافته تبذیر. خاقانی. آتش اندر پختگان افتاد و سوخت خام طبعان همچنان افسرده اند. سعدی (طیبات)
کج مزاج. (آنندراج). کج سرشت. کج نهاد. بد سلیقه. زشت پسند. (ناظم الاطباء) : اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست ترا کج طبع جانوری. سعدی. بیکار بهیمه ای و کج طبع کسی کو فرق میان زشت و زیبا نکند. سعدی. بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم بشرط آنکه ننمایی بکج طبعان دل کورش. حافظ. ، عنود. ستیزنده. (ناظم الاطباء)
کج مزاج. (آنندراج). کج سرشت. کج نهاد. بد سلیقه. زشت پسند. (ناظم الاطباء) : اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست ترا کج طبع جانوری. سعدی. بیکار بهیمه ای و کج طبع کسی کو فرق میان زشت و زیبا نکند. سعدی. بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم بشرط آنکه ننمایی بکج طبعان دل کورش. حافظ. ، عنود. ستیزنده. (ناظم الاطباء)
دارای طبیعت یکسان. دو یا چند کس (دو یا چند چیز) که سرشت همانند دارند: هرکه خواهد که هم طبع گروهی گردد صحبت با آن گروه باید داشت. (قابوسنامه). اگر عاشق شودشیر دژآگاه به عشق اندر شود هم طبع روباه. فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص 228). همدم هاروت و هم طبعزن بربطزنم افعی ضحاکم و ریم آهن آهنگرم. خاقانی. ، دو گوینده یا سراینده که ذوق همانند دارند: بلبل هم طبع فرزدق شده ست سوسن چون دیبه ازرق شده ست. منوچهری
دارای طبیعت یکسان. دو یا چند کس (دو یا چند چیز) که سرشت همانند دارند: هرکه خواهد که هم طبع گروهی گردد صحبت با آن گروه باید داشت. (قابوسنامه). اگر عاشق شودشیر دژآگاه به عشق اندر شود هم طبع روباه. فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص 228). همدم هاروت و هم طبعزن بربطزنم افعی ضحاکم و ریم آهن آهنگرم. خاقانی. ، دو گوینده یا سراینده که ذوق همانند دارند: بلبل هم طبع فرزدق شده ست سوسن چون دیبه ازرق شده ست. منوچهری